کد مطلب:30047 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:96

صعصعه بن صوحان












صَعْصَعة بن صُوحان بن حجر عبدی در زمان پیامبر صلی الله علیه وآله مسلمان شد؛ امّا به زیارتش نایل نیامد.[1] او از بزرگان یاران امام علی علیه السلام[2] و از كسانی بود كه او را چنان كه باید، شناختند.[3].

صعصعه، سخنوری چیره دست و پرآوازه بود.[4] ادیب نام آور عرب، جاحظ، او را در فنّ خطابه پیشتاز دانسته و برترین گواه بر این حقیقت را خطابه گویی او در محضر علی علیه السلام و درخواست علی علیه السلام از او برای ایراد سخن دانسته است.[5].

شرح حال نگاران، او را با عناوینی چون:شریف، امیر، فصیح، گشاده زبان، سخنور، زبان آور، دیندار و فاضل ستوده اند.[6].

عثمان، او را به همراه مالك اشتر و بزرگانی دیگر، از كوفه به شام تبعید كرد[7] و چون مردمان بر عثمان شوریدند و پس از آن بر خلافت علی علیه السلام یك داستان شدند، او - كه در شناخت عظمت علی علیه السلام ژرف اندیش و كم نظیر، و در خطابه چیره دست و گزیده گوی بود - به پا خاست و بدین سانْ گویا و زیبا، باور ارجمندش را درباره علی علیه السلام بازگفت:ای امیر مؤمنان! به خدا سوگند، تو خلافت را زینت دادی و خلافت، سبب زینت تو نشد. و تو خلافت را بالا بردی و آن، مقام تو را بالا نبرد. و نیاز خلافت به تو، بیشتر از نیاز تو به آن است!

و چون فتنه افروزان، آتش جنگ با علی علیه السلام را برافروختند، او همگام علی علیه السلام بود و در جنگ جمل، پس از آن كه دو برادرش زید و سیحان - كه پرچمدار سپاه بودند - به شهادت رسیدند، پرچم آنان را برافراشت و نبرد را پی گرفت[8].

صعصعه در جنگ صِفّین نیز فرستاده امام علیه السلام به سوی معاویه[9] و از فرماندهان لشكر بود[10] و وقایع صِفّین را گزارش كرده است.[11].

او در جنگ نهروان در كنار علی علیه السلام ایستاد و بر استواری و حقّانیت موضع او در برابر خوارج، احتجاج كرد.[12] امام علیه السلام او را گواه بر وصیّت خود قرار داد[13] و بدین سان، افتخاری بزرگ را برای صعصعه رقم زد.

صعصعه بارها در مقابل معاویه و تهی مغزان بنی امیّه، والایی های علی علیه السلام را بیان كرد و حماسه شكوه و عظمت علی علیه السلام را در برابر چشمان بی شرم آنان سرود و زشتی ها و ناشایستگی های معاویه را بی باكانه افشا كرد.[14].

معاویه بارها تلاش كرد تا مگر صعصعه به گونه ای بر علی علیه السلام طعن زند؛ امّا طَرْفی برنبست و چیزی جز رسوایی از خطابه های آمیخته با بلاغت او بهره اش نشد.[15].

پس از شهادت علی علیه السلام و صلح امام حسن علیه السلام، معاویه از سر اكراه به صعصعه امان داد.[16] او از این فرصت نیز علیه معاویه سود جست. معاویه هماره از بیان گویا و تعبیرهای زیبای او در وصف والایی های علی علیه السلام در رنج بود و این رنج را پنهان نمی داشت.[17].

آنچه آوردیم، اندكی بود از بسیار. بزرگی این چهره منوّر را در متونی كه پس از این گزارش خواهیم كرد، می نگرید. در عظمت او همین بس كه امام صادق علیه السلام درباره اش فرمود:«در میان آنان كه با امیر مؤمنان بودند، كسی جز صعصعه و یارانش حقّ علی علیه السلام را نمی شناختند».[18].

صعصعه به روزگار حاكمیت ستمگرانه معاویه زندگی را بدرود گفت.[19].

6550. الطبقات الكبری - در یادكردِ صعصعة بن صوحان -:از یاران علی بن ابی طالب علیه السلام بود و با دو برادرش زید و سیحان (دو پسر صوحان)، در جنگ جمل، همراه علی علیه السلام بودند.

پیش از صعصعه، سیحان، سخنور بود و در جنگ جمل، پرچم به دست او بود و كشته شد. پس زید آن را گرفت و او نیز كشته شد. آن گاه، صعصعه آن را به دست گرفت.[20].

6551. الأمالی - به نقل از صعصعة بن صوحان -:با گروهی از مصریان بر عثمان بن عفّان، وارد شدیم. عثمان گفت:فردی از خود را مقدّم دارید تا با من سخن بگوید. مرا جلو انداختند. عثمان گفت:این؟! و گویی مرا جوان می دید.

به او گفتم:اگر علم به سن و سال بود، من و تو از آن نصیبی نداشتیم؛ بلكه به تعلّم است. عثمان گفت:[ آنچه می خواهی] بگو.

گفتم:به نام خداوند بخشاینده مهربان. «الَّذِینَ إِن مَّكَّنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُواْ الصَّلَوةَ وَء َاتَوُاْ الزَّكَوةَ وَ أَمَرُواْ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْاْ عَنِ الْمُنكَرِ وَ لِلَّهِ عَقِبَةُ الْأُمُورِ؛ [21] آنان كه چون در زمینْ مسلّطشان كردیم، نماز می خوانند و زكات می پردازند و به نیكی فرمان می دهند و از زشتی باز می دارند. و فرجام كارها، از آنِ خداست».

عثمان گفت:این آیه در شأن ما نازل شده است.

به او گفتم:پس به نیكی فرمان ده و از زشتی باز دار.

عثمان گفت:این را واگذار و مقصودت را بگو.

به او گفتم:به نام خداوند بخشاینده مهربان. «الَّذِینَ أُخْرِجُواْ مِن دِیَرِهِم بِغَیْرِ حَقٍّ إِلَّآ أَن یَقُولُواْ رَبُّنَا اللَّهُ؛ [22] آنان كه به ناحق از دیارشان رانده شده اند، تنها به جرم این كه می گفتند:پروردگار ما، خدای یگانه است... ».

عثمان گفت:این آیه هم در حقّ ما نازل شده است.

به او گفتم:پس آنچه را از خدا گرفته ای، به ما بده.

عثمان [، خطاب به ما ] گفت:ای مردم! شما باید گوش به فرمان و مطیع باشید؛ چرا كه دست خدا با جماعت است و شیطان، همراه شخصِ گسسته از جماعت. به گفته اش گوش نسپارید كه این (صعصعه) نه می داند خدا كیست و نه می داند كجاست.

به او گفتم:امّا این كه می گویی گوش به فرمان و مطیع باشید؛ تو از ما می خواهی كه فردا[ ی قیامت] بگوییم:«وَ قَالُواْ رَبَّنَآ إِنَّآ أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَ كُبَرَآءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا؛ [23] خدای ما! ما از سروران و بزرگان خود اطاعت كردیم و آنان ما را از راه به در بردند». و امّا گفته ات كه من نمی دانم خدا كیست؛ خدا پروردگار ما و پروردگار پدران نخستین ماست[24]؛ و این كه می گویی من نمی دانم خدا كجاست؛ خداوند متعال در كمین [ ستمكاران ] است.[25].

پس عثمان، خشمگین شد و فرمان داد ما را بازگردانند و درها را به روی ما بست.[26].

6552. تاریخ الیعقوبی - به نقل از صعصعة بن صوحان، پس از خلافت یافتن امام علی علیه السلام -:ای امیر مؤمنان! به خدا سوگند، تو خلافت را زینت بخشیدی و آن، تو را زینت نداد. و تو خلافت را بالا بردی و آن، تو را بالا نبرد. و نیاز خلافت به تو بیشتر از نیاز تو به آن است.[27].

6553. الغارات - به نقل از اَسوَد بن قیس -:علی بن ابی طالب علیه السلام به عیادت صعصعه آمد، بر او وارد شد و به او فرمود:«ای صعصعه! عیادت مرا مایه بزرگی خود بر قومت قرار مدهی!».

گفت:نه به خدا سوگند، ای امیر مؤمنان! بلكه آن را نعمتی می بینم كه باید سپاسش بگزارم.

پس علی علیه السلام به او فرمود:«تا آن جا كه من می دانم، تو كم هزینه و پُربهره ای!».

صعصعه گفت:و به خدا سوگند، تا آن جا كه من می دانم، تو نیز - ای امیر مؤمنان - به كتاب خدا دانایی و خداوند در نظرت بزرگ است و با مؤمنان، رئوف و مهربانی![28].

6554. تاریخ الیعقوبی:علی علیه السلام به قصد عیادت از صعصعه بر او وارد شد. چون علی علیه السلام او را دید، گفت:«تا آن جا كه من می دانم، تو یاوری نیكو و كم هزینه ای».[29].

صعصعة گفت:و به خدا سوگند، تو نیز - ای امیر مؤمنان - دانایی و خداوند در نظرت بزرگ است.

علی علیه السلام به او فرمود:«این كه پیشوایت به عیادتت آمده است، دستاویز فخر فروشی تو بر قومت نشود!».

صعصعه گفت:نه، ای امیر مؤمنان! بلكه آن را منّتی از جانب خدا بر خود می بینم كه اهل بیت و پسر عموی پیامبر خدای جهانیان به عیادتم آمده است.[30].

6555. الاختصاص - به نقل از مسمع بن عبد اللَّه بصری، از فردی دیگر -:چون علی بن ابی طالب - كه درودهای خدا بر او باد - صعصعة بن صوحان را به سوی خوارج فرستاد، به او گفتند:آیا اگر علی با ما و در جایگاه ما بود، تو با او بودی؟ گفت:آری. گفتند:پس تو در دینت دنباله رو علی هستی. بازگرد كه دینی نداری.

صعصعه گفت:وای بر شما! آیا از كسی دنباله روی نكنم كه به نیكویی از خدا دنباله روی می كند و هماره و صادقانه در پیِ فرمان خداست؟ آیا پیامبر خدا، هنگامی كه جنگ شدّت می گرفت، او را پیش نمی فرستاد تا آن را زیر پایش لگدمال و آتش آن را با شمشیرش، خاموش كند و در راه خدا چنان افتاده بود كه پیامبر خدا و مسلمانان از طریق او پیش می رفتند پس كجا می چرخید و كجا می روید و به چه كس رغبت می ورزید و از چه كس باز می مانید؟![31].

6556. مروج الذهب - به نقل از محمّد بن عبد اللَّه بن حارث طایی -:چون علی علیه السلام از جنگ جمل بازگشت، به دربان خود فرمود:«كدام یك از سرشناسان عرب، نزدیك در ایستاده اند؟».

گفت:محمّد بن عُمَیر بن عُطارِد تیمی و اَحنف بن قیس و صَعصَعة بن صُوحان عبدی و مردانی دیگر - كه نام برد -.

فرمود:«به آنان اجازه ورود بده».

پس وارد شدند و به خلافت بر او سلام دادند.

فرمود:«شما سرشناسان عرب در نظر من هستید و نیز سركردگان یارانم. نظر خود را درباره این پسر خوشگذران (یعنی معاویه) به من بدهید» و سپس مدّت زمان طولانی ای به مشورت با آنان پرداخت.

پس صعصعه گفت:هوا و هوس، معاویه را به خوشگذرانی كشانده و دنیا را محبوبش ساخته و به خاك افتادن و كشته شدن مردان برایش مهم نیست و آخرت خود را به دنیای آنان فروخته است. اگر با اندیشه با او برخورد كنی، إن شاء اللَّه راه می یابی و به مقصود می رسی و توفیق با خدا و پیامبرش و تو - ای امیر مؤمنان - است.

و نظر [ من] این است كه بزرگی از یاران سرشناست و فرد معتمدی از افراد مورد اعتمادت را با نامه ای كه او را به بیعتت فرا می خوانی، به سویش روانه كنی. اگر پاسخ مثبت داد و بازگشت، حقّی و وظیفه ای می یابد و تو نیز حقوق و تكالیفی داری، و اگر نپذیرفت، با او می جنگی و تا پایان، سرنوشت و قضای الهی را تاب می آوری.

علی علیه السلام فرمود:«پس - ای صعصعه -، تو خود، این نامه را بنویس كه تو را به سوی معاویه می فرستم و نامه را با هشدار و ترساندنْ شروع كن و به درخواست توبه و بازگشت، پایان بده و آغاز نامه چنین باشد:"به نام خداوند بخشاینده مهربان! از بنده خدا، علی امیر مؤمنان به معاویه. سلام بر تو! امّا بعد... " سپس آنچه را كه به من گفتی، بنویس و عنوان نامه را چنین قرار ده:"هان! كارها به خدا منتهی می شود"».

صعصعه گفت:مرا از این كار، معاف دار.

علی علیه السلام فرمود:«من می خواهم كه تو انجام دهی».

گفت:انجام می دهم.

پس صعصعه با نامه به راه افتاد و خود را تجهیز كرد و رفت تا به شام رسید و بر درِ كاخ معاویه آمد و به دربانش گفت:برای فرستاده امیر مؤمنان، علی بن ابی طالب، اجازه ورود بگیر.

در جلوی در، َگروهی از بنی امیه بودند كه كفش های خود را به دست گرفتند و صعصعه را به خاطر گفته اش زدند و او می گفت:«أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَن یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ؛ [32] آیا مردی را می كشید كه می گوید:پروردگار من، خداوند یگانه است»؟

غوغا و هیاهو فراوان شد و خبرش به معاویه رسید. او هم كسانی را فرستاد تا آن گروه را از صعصعه دور كنند. آنان هم گروه را كنار زدند. سپس معاویه به همگیِ آنان اجازه ورود داد و به آنان گفت:این مرد، كیست؟ گفتند:مردی عرب به نام صعصعة بن صوحان است كه نامه ای از علی به همراه دارد.

گفت:به خدا سوگند، خبرش به من رسیده است. این، یكی از تیرهای تركش علی و از سخنوران عرب است و من مشتاق دیدارش بودم. ای پسر! به او اجازه ورود بده.

صعصعه وارد شد و گفت:سلام بر تو، ای پسر ابوسفیان! این، نامه امیر مؤمنان است.

معاویه گفت:بدان كه اگر فرستادگان، در جاهلیت یا اسلامْ كشته می شدند، تو را می كشتم.

سپس معاویه با او دهان به دهان شد تا دریابد كه قریحه سخنوری صعصعه، در سرشت اوست یا تصنُّعی بیش نیست و از این رو گفت:تو از كدامین تیره ای؟

گفت:از نزار.

گفت:نزار كیست؟

گفت:او كه چون می جنگید، به زیر می كشید و چون می دید، می درید و چون راه بازگشت می پیمود، می پایید.

گفت:تو از كدامین فرزندان او هستی؟

گفت:از ربیعه.

گفت:ربیعه كیست؟

گفت:آن بلند بالا، سرپرست و تأمین كننده بندگان، و سازنده خانه و ساختمان.

گفت:تو از كدامین فرزندش هستی؟

گفت:از جدیله.

گفت:جدیله كیست؟

گفت:او كه در نبرد، شمشیری بُرنده و در خوی كَرم، بارانی بهره دهنده، و به گاه دیدار، اخگری درخشنده بود.

گفت:از كدامین فرزندش؟

گفت:از عبد القیس.

گفت:عبد القیس كیست؟

گفت:آن مرد نیكوكار روسپید و گشاده دست كه هر چه داشت، به مهمانش می بخشید و در پی به دست آوردن ناداشته ها نبود؛ او كه طعامش فراوان، از نژاد پاكان و برای مردم، چون باران بود.

معاویه گفت:ای پسر صوحان! وای بر تو! تو برای این تیره از قریش (وابستگان پیامبر خدا)، شرف و افتخاری باقی نگذاردی.

گفت:ای پسر ابو سفیان! به خدا سوگند، باقی گذاردم. چیزی برای آنان باقی گذاردم كه جز به ایشان سامان نمی گیرد. زر و سیم و اسب و شتر و تخت و منبر و حكومت، تا محشر، برای ایشان است و چرا چنین نباشد، وقتی كه آنان، نشانه های روشن خدا در زمین و ستارگان او در آسمان اند؟

پس معاویه شادمان شد و گمان كرد كه سخن او همه قریش را فرا می گیرد. از این رو گفت:ای پسر صوحان! راست گفتی، قریش، همین گونه است.

صعصعه فهمید كه منظور معاویه چیست.

گفت:تو و قومت بِدان، راه ورود و خروجی ندارید. دورتر از آنید كه به گیاه این مرتع، راه یابید و از آب شیرینش بهره گیرید.

گفت:ای پسر صوحان! نفرین بر تو! چرا؟

گفت:نفرین بر دوزخیان! زیرا آن صفات و خصوصیات، ویژه بنی هاشم است.

گفت:برخیز. پس او را اخراج كردند.

صعصعه گفت:[ باید] راستی از تو برآید، نه تهدید. هر كس پیش از گفتگو به مشاجره پردازد، همین گونه می شود.

معاویه گفت:به خاطر این چیزها قومش او را سرور خود كرده اند. به خدا سوگند، دوست داشتم از نسل او بودم. سپس به بنی امیّه رو كرد و گفت:مرد باید چنین باشد.[33].

6557. مروج الذهب - به نقل از حارث بن مسمار بهرانی -:معاویه، صعصعة بن صوحان عبدی و عبد اللَّه بن كَوّاء یَشكُری و مردانی از یاران علی علیه السلام را با مردانی از قریش، زندانی كرد و روزی بر آنان وارد شد و گفت:شما را به خدا سوگند می دهم كه جز حق و راستی چیزی نگویید. مرا چگونه خلیفه ای می بینید؟

ابن كوّاء گفت:اگر ما را سوگند نداده بودی، نمی گفتیم، چون تو زورگو و گردنكشی و در كشتن نیكان برگزیده، از خدا نمی ترسی؛ امّا حال می گوییم:تا آن جا كه ما می دانیم، تو دنیایت گشاده و آخرتت تنگ است. به ریگزار، نزدیك و از سبزه زار دوری. تاریكی ها را به جای نور می نهی و نورها را تیره می كنی.

معاویه گفت:خداوند، این امر (خلافت) را با شامیانْ گرامی داشت؛ كسانی كه از هستی آن دفاع می كنند و حرام ها را وا می نهند و مانند عراقیان، حرمت های الهی را نمی شكنند و حرام خدا را حلال، و حلال خدا را حرام نمی كنند.

عبد اللَّه بن كوّاء گفت:ای پسر ابو سفیان! هر سخن، پاسخی دارد؛ ولی ما از زورگویی تو بیم داریم. اگر زبان ما را باز بگذاری، با زبان هایی تیز كه در راه خدا از هیچ چیز پروا ندارند، از اهل عراق، دفاع می كنیم؛ وگرنه، صبر پیشه می كنیم تا خدا خود، حكم كند و در امر ما گشایش قرار دهد.

معاویه گفت:به خدا سوگند، زبانت باز گذاشته نمی شود.

سپس صعصعه به سخن درآمد و گفت:ای پسر ابو سفیان! سخن گفتی و رساندی و از مقصودت، كوتاه نیامدی؛ امّا آن گونه كه می گویی نیست.

كجا كسی كه به زور بر مردمْ چیره گشته و با تكبّر و گردنكشی، آنان را تسلیم خود كرده و با دستاویزهای باطل و به دروغ و حیله بر آنان مسلّط شده، خلیفه می شود؟

هان! به خدا سوگند، تو در روز بدر، نه شمشیری زدی و نه تیری انداختی. تو در آن روز، جز همان كه شاعر می گوید، نبودی:«نادار و بی چیز»! و تو و پدرت در میان شتران و مردانی بودید كه بر پیامبر خدا یورش بردند و تو تنها یك آزادشده فرزند آزادشده ای [ نه بیشتر]، كه [ در فتح مكّه ]پیامبر خدا شما دو نفر را آزاد كرد! و كجا خلافتْ شایسته آزادشده است؟!

معاویه گفت:اگر به شعر ابوطالبْ عمل نمی كردم، تو را می كشتم، آن جا كه می سراید:

با جهالت آنان، بردبارانه و بخششگرانه روبه رو گشتم

و گذشت، هنگام قدرت، گونه ای از كَرَم است.[34].

6558. دیوان المعانی - به نقل از محمّد بن عَبّاد -:صعصعه نزد معاویه چنان زیبا سخن گفت كه عمرو بن عاص بر او حسد برد و گفت:این [ مرد]، خرما را بهتر از سخن می شناسد!

صعصعه گفت:آری. خوب ترینْ خرما آن است كه هسته اش باریك (كم قُطر) و پوستش نازك و گوشتش زیاد باشد. باد، آن را فربه می سازد و خورشید، آن را بار می آورد و سرما آن را سفت می كند. و امّا تو - ای پسر عاص -، نه می توانی خرما را توصیف كنی و نه می توانی خیر را بشناسی؛ بلكه حسد می بری و تهمت می زنی.

معاویه به عمرو گفت:[ بینی ات] به خاكْ مالیده شد!

عمرو گفت:بیشتر از آن، برخلاف خواسته تو شد! اعتراضی بر من نیست، جز برخی از آنچه بر توست![35].

6559. تاریخ الطبری - به نقل از شَعبی، در یاد كرد شورش كوفیان بر سعید بن عاص -:سعید به عثمان نوشت و خبر داد كه گروهی از كوفیان - و ده تن را برای وی نام برد - اعتراض می كنند و گرد هم آمده اند و بر تو و من عیب و به روشمان خُرده می گیرند و من می ترسم كه اگر كارشان استوار شود، فزونی گیرند.

پس عثمان به سعید نوشت كه آنان را به سوی معاویه - كه در آن روزگار، حاكم شام بود - بفرستد.

سعید هم آنان را - كه نُه نفر بودند - به سوی معاویه فرستاد، و مالك اَشتر و ثابت بن قیس بن مُنقِع و كُمَیل بن زیاد نَخَعی و صعصعة بن صوحان و... هم در میان آنان بودند....

معاویه در میان سخنانش به آنان گفت:و به خدا سوگند، من شما را به كاری فرمان نمی دهم، مگر آن كه از خود و خانواده و نزدیكانم آغاز می كنم و قریش می داند كه ابوسفیان، گرامی ترینِ آنها و پسر گرامی ترین ایشان است، و این، جز آن چیزی است كه خداوند برای پیامبر رحمتش قرار داد، یعنی او را برگزید و گرامی اش داشت و هیچ خوی نیكو در كسی نبود، جز آن كه والاترین و زیباترین گونه آن را برای او برگزید، و هیچ خوی زشتی در كسی نبود، جز آن كه خداوند، پیامبرش را از آن، پاكیزه و بركنار داشت. و من گمان می كنم كه اگر همه مردم از ابو سفیان پدید می آمدند، همگی هوشیار و دوراندیش می شدند.

صعصعه گفت:نادرست می گویی. از بهتر از ابو سفیان (یعنی از آدم علیه السلام) پدید آمدند؛ كسی كه خداوند، خود، او را آفرید و از روح خود در او دمید و به فرشتگانْ فرمان داد و بر او سجده بردند؛ امّا در میان فرزندان او، نیكوكار و بدكار و ابله و زیرك، وجود دارد.

معاویه آن شب از نزد آنان خارج شد و شب بعد، دوباره آمد و مدّتی طولانی با آنها به گفتگو نشست و سپس گفت:ای قوم! یا به نیكی پاسخ دهید و یا ساكت بمانید و بیندیشید. در چیزی بنگرید كه به سود خود و خانواده و عشیره هایتان و نیز همه مسلمانان باشد. آن را بجویید تا هم شما به زندگی خود برسید و هم ما.

صعصعه گفت:نه تو شایسته آن (حكومت) هستی و نه اطاعت از تو در نافرمانی خدا، برایت كرامتی می آورد.

معاویه گفت:مگر در آغاز سخن نگفتم كه من شما را به تقوای الهی و اطاعت او و پیامبرش فرمان می دهم... و نیز به همراهی با جماعت مردم و دوری از اختلاف و این كه پیشوایانتان را بزرگ بدارید و تا می توانید، آنها را به كارهای نیكْ راهنمایی كنید و اگر هم اشتباهی كردند، با نرمی و لطافت، آنها را اندرز دهید؟

صعصعه گفت:پس ما به تو می گوییم كه از كار خود، كناره بگیر؛ زیرا كه در میان مسلمانان، كسی هست كه بدان سزاوارتر از تو باشد.

گفت:او كیست؟

گفت:آن كس كه پدرش از پدر تو خوش سابقه تر، و خود او نیز در اسلام، از تو خوش سابقه تر است.[36].

6560. رجال الكشّی - به نقل از عاصم بن ابی النَّجود، از كسی كه شاهد ماجرا بوده است -:هنگامی كه معاویه به كوفه در آمد، مردانی از یاران علی علیه السلام بر او وارد شدند و حسن علیه السلام پیش از آن، برای برخی از آنها با نام و نام پدر، امان گرفته بود و صعصعه از آن جمله بود. پس چون صعصعه بر او وارد شد، معاویه به صعصعه گفت:بدان كه به خدا سوگند، من بسیار بدم می آمد كه تو در امان من درآیی.

صعصعه گفت:و به خدا سوگند، من نیز بدم می آید كه تو را به این نام (خلیفه مسلمانان) بنامم. سپس با عنوان خلیفه بر معاویه سلام داد.

معاویه گفت:اگر راست می گویی [ و مرا خلیفه می دانی]، بر منبر برو و علی را لعنت كن.

صعصعه از منبر بالا رفت و پس از حمد و ثنای الهی گفت:ای مردم! از نزد مردی آمدم كه بدی اش را به پیش و نیكی اش را به پشت انداخته و به من فرمان داده است كه علی را لعنت كنم. او را لعنت كنید.[37] خداوند، لعنتش كند!

پس صدای مردم به «آمینْ» بلند شد؛ و چون بازگشت، آنچه را گفته بود، به معاویه خبر داد.

معاویه گفت:نه به خدا سوگند، مقصودت جز من نبوده است. بازگرد و از او نام ببر.

پس صعصعه بازگشت و بر منبر رفت و گفت:ای مردم! امیر مؤمنان به من فرمان داده كه علی بن ابی طالب را لعنت كنم. پس هر كه علی بن ابی طالب را لعنت كرد، شما هم لعنت كنید.

صدای «آمینْ» بلند شد. چون خبرش به معاویه رسید، گفت:نه! به خدا سوگند، مقصودش فقط من بوده ام. بیرونش كنید تا با من در یك سرزمین نباشد.

پس او را [ از كوفه ] بیرون كردند.[38].

6561. العقد الفرید:صعصعة بن صوحان بر معاویه وارد شد، در حالی كه عمرو بن عاص با او بر تخت نشسته بود.

[ عمرو] گفت:جایی روی خاك ها برایش باز كن.

صعصعه گفت:به خدا سوگند، من خاكی ام، از آن آفریده شده ام و به آن باز می گردم و از همان برانگیخته خواهم شد و تو، زبانه ای از آتشِ زبانه كشنده ای[39]. [40].

6562. تاریخ الطبری - به نقل از مرّة بن مُنقذ بن نعمان، در یادكردِ شورش خوارج در روزگار خلافت معاویه و كوشش مغیرة بن شُعبه برای تعیین فرمانده لشكر -:پس از معقل بن قیس، صعصعه برخاست و گفت:ای امیر! مرا به سوی آنان بفرست كه به خدا سوگند، خونشان را حلال می دانم و از عهده آن [ خون ها ] بر می آیم.

مغیره گفت:بنشین. تو تنها یك سخنوری.

صعصعه این را [ در دل] نگاه داشت و مغیره از آن رو این سخن را به او گفت، كه خبر یافته بود صعصعه بر عثمان، عیب می گیرد و از علی علیه السلام فراوان یاد می كند و او را [ بر دیگران] برتری می دهد و [ بارها ] مغیره او را فرا خوانده و به وی گفته بود:مبادا به من خبر رسد كه تو نزد [ حتّی] یك نفر از مردم، عیب عثمان را گفته ای ؟ و مبادا به من خبر برسد كه تو چیزی از فضایل علی را آشكارا ابراز می كنی! زیرا كه تو چیزی از فضایل علی را نمی گویی كه من ندانم؛ بلكه من آنها را بهتر می دانم؛ امّا [ چه می توان كرد كه ] این حاكم (معاویه)، چیره گشته و ما را وادار به عیبگویی از علی در میان مردم كرده است و ما بسیاری از آنچه را فرمان یافته ایم، وا می نهیم و تنها آنچه را كه راه گریزی ندارد، می گوییم تا بدان وسیله، خود را از دست این قوم برَهانیم.

پس اگر می خواهی از فضیلت علی یاد كنی، میان خود و یارانتان نهان و در خانه هاتان باشد؛ و امّا این كه در مسجد و آشكارا بگویی، خلیفه تحمّلش را ندارد و عذر ما را در آن، نمی پذیرد.

پس صعصعه [ هر بار ] می گفت:«باشد! چنین می كنم» و سپس به مغیره خبر می رسید كه، دوباره همان كارها را می كند.

از این رو، چون صعصعه رو به رویش ایستاد و به او گفت كه:«مرا به سوی خوارج بفرست»، مغیره فرصتی یافت تا كینه مخالفتش با صعصعه را بروز دهد و گفت:«بنشین! تو تنها یك سخنوری».

و صعصعه نیز این را نگاه داشت و به او گفت:آیا من فقط سخنورم؟! آری. به خدا سوگند، من سخنوری استوار و سرآمدم؛ ولی بدان كه اگر مرا در جنگ جمل در زیر پرچم بنی عبد القیس می دیدی، آن جا كه نیزه ها به هر سو دویده و پیشانی ها دریده و سرها پریده بودند، می دانستی كه من شیر شَرزه ام.

[ مغیره] گفت:دیگر بس است. به جانم سوگند، به تو زبانی گشاده داده شده است.[41].

6563. مروج الذهب:چون عقیل بن ابی طالب به قصد عطا و زیارت معاویه بر وی وارد شد،[42] معاویه به او خوشامد گفت و از این كه وی را بر برادرش (علی علیه السلام) ترجیح داده است، خوش حال شد و با بردباری و شكیبایی با او برخورد كرد و به او گفت:ای ابو یزید! علی را در چه حالی ترك كردی؟!

عقیل گفت:علی را در حالتی ترك كردم كه خدا و پیامبرش او را دوست دارند و تو را در حالتی یافتم كه خدا و پیامبرش دوستت ندارند.

معاویه به او گفت:اگر به قصد زیارت و عطای ما نیامده بودی، پاسخی به تو می دادم كه تو را به درد می آورد.

و البته معاویه مایل بود كه دنباله سخن را نگیرد؛ چون می ترسید كه عقیل، چیزی بگوید كه شأن وی را پایین بیاورد. پس، از جای خود بلند شد و فرمان داد عقیل را در خانه ای فرود آورند و برایش مالی گران ببرند. فردای آن روز، جلوس كرد و به دنبال عقیل فرستاد تا آمد. معاویه به او گفت:ای ابو یزید! علی، برادرت را در چه حالی ترك كردی؟

[ عقیل] گفت:در حالی كه برای خودش بهتر از تو بود، و تو برای من از او بهتری.

معاویه به او گفت:به خدا سوگند، تو همان گونه ای كه شاعر گفت:

و چون افتخارات آل مُحرّق را برشمری

جایگاه كرامتشان در بنی عتّاب است.

پس جایگاه كرامت و شكوه بنی هاشم، تویی - ای ابو یزید - و گردش شب و روز، تو را دگرگون نكرده است.

عقیل گفت:

بر جنگی كه میوه اش را می چینی، شكیبایی بورز

كه چاره ای از تحمّل سختی آن نیست.

و به خدا سوگند، تو - ای پسر ابو سفیان - آن گونه ای كه شاعری دیگر گفت:

و چون [ قبیله] هَوازِن، افتخارات خود را پیش آورد

روزی كه تو به آل مجاشع بر آنان افتخار كردی.

به كسانی كه غرامت هم پیمانان را بر دوش كشیدند

و آنان كه در روز هراس (جنگ)، كاسه سرها را می پراندند.

و امّا تو، ای معاویه! چون بنی امیّه افتخار كنند، به چه چیزی افتخار می كنی؟ معاویه گفت:من از تو می خواهم كه [ از این گونه سخنان، ] دست بكشی؛ چرا كه من برای این، جلوس نكرده ام. من فقط می خواهم از تو درباره یاران علی بپرسم كه تو به آنها آگاهی.

عقیل گفت:هر چه می خواهی بپرس.

معاویه گفت:برایم یاران علی را توصیف كن و از آل صوحانْ آغاز كن كه آنان، شكافنده سخن اند.

عقیل گفت:امّا صعصعه! بزرگْ مرتبه و زبانش تیز (شكافنده) است. پیشروِ سواران و كُشنده همگِنان است. شكاف را می بندد و بسته را می شكافد و كم نظیر است.

و امّا زید و عبد اللَّه [ بن صوحان]! آنان دو نهر جاری اند كه جوی ها به آن دو می ریزدند و شهرها با آن دو سیراب می شوند. مردان جِد و عزم و دور از بازی و شوخی اند.

پسران صوحان، آن گونه اند كه شاعر می گوید:

چون دشمن فرود آید، پس در نزد من

مارهایی هستند كه جان شیر را می رُبایند.

خبر سخنان عقیل، به گوش صعصعه رسید. پس به عقیل نوشت:به نام خداوند بخشاینده مهربان. یاد خدا بزرگ تر است و آغازگران، بدان آغاز می كنند و شما كلیدهای دنیا و آخرت هستید.

امّا بعد؛ سخنت با دشمن خدا و پیامبرش، به گوش دوستدارت رسید. پس خدا را بر آن، سپاس گزاردم و از او خواستم كه تو را به مرتبتی بالا بركشد و به شاخه های سرخ و پایه های سیاه[43] برساند؛ چرا كه او ستون [ دین] است. هر كه از او جدا شود، از دین پر فروغ، جدا گشته است.

اگر نَفْست تو را به سوی معاویه كشانده تا مالی از او به چنگ آوری، تو كه همه ویژگی های معاویه را می دانی. پس برحذر باش! مبادا شعله ای از آتش او تو را بگیرد و تو را از حجّتت گم راه كند كه خداوند، آنچه را در دیگران فرو گذارده، از شما اهل بیت بركشیده است، و هر فضل و احسانی هست، به وسیله شما به ما رسیده است.

خداوند، منزلت شما را بزرگ شمرد و شكوهتان را پاس داشت و یادگارهایتان را نگاه داشت كه منزلتتان پسندیده، و شكوهتان محفوظ، و یادگارهایتان نمایان است، و شما امان خلق از گرفتار شدن به عذاب خدا و وسیله راهیابی به راه هایش هستید؛ دستانی والا و چهره هایی تابان![44].









    1. الاستیعاب:1216/273/2، اُسد الغابة:2505/21/3، الإصابة:4150/373/3.
    2. سیر أعلام النبلاء:134/528/3.
    3. رجال الكشّی:122/285/1.
    4. الطبقات الكبری:221/6، مروج الذهب:48/3 و 52، المعارف:402.
    5. البیان والتبیین:327/1 و 202.
    6. سیر أعلام النبلاء:134/529/3، اُسد الغابة:2505/21/3.
    7. تاریخ الطبری:323/4، تاریخ دمشق:80/24 و 100، اُسد الغابة:2505/21/3.
    8. الطبقات الكبری:221/6، سیر أعلام النبلاء:134/529/3.
    9. وقعة صفّین:206.
    10. وقعة صفّین:457 و 480.
    11. الاختصاص:121.
    12. الكافی:7/51/7.
    13. مروج الذهب:50/3، دیوان المعانی:41/2.
    14. رجال الكشّی:123/285/1.
    15. رجال الكشّی:123/285/1.
    16. رجال الكشّی:123/285/1، مروج الذهب:49/3 و 51.
    17. رجال الكشّی:122/285/1.
    18. الطبقات الكبری:221/6، تاریخ دمشق:85/24، اُسد الغابة:2505/21/3.
    19. الطبقات الكبری:221/6.
    20. حج، آیه 41.
    21. حج، آیه 40.
    22. احزاب، آیه 67.
    23. اشاره به آیه 26 از سوره شعرا.
    24. اشاره به آیه 14 از سوره فجر است كه خداوند در آن، سرنوشت فرعون را گوشزد می كند.
    25. الأمالی، طوسی:418/236.
    26. تاریخ الیعقوبی:179/2، الصواعق المحرقة:127.
    27. الغارات:524/2، رجال الكشّی:121/284/1، ربیع الأبرار:133/4، مقاتل الطالبیّین:50.
    28. متن تاریخ الیعقوبی در این جا دچار تصحیف است و ما مطابق متن تاریخ دمشق - كه با دیگر متون تاریخی همخوان است - ترجمه كردیم (ر. ك:تاریخ دمشق:87/24).
    29. تاریخ الیعقوبی:204/2، تاریخ دمشق:87/24. نیز، ر. ك:أنساب الأشراف:391/2.
    30. الاختصاص:121.
    31. غافر، آیه 28.
    32. مروج الذهب:47/3.
    33. مروج الذهب:49/3.
    34. دیوان المعانی:41/2، قاموس الرجال:497/5.
    35. تاریخ الطبری:323/4. نیز، ر. ك:تاریخ دمشق:92/24 وشرح نهج البلاغة:131/2.
    36. این جمله صعصعه، دو پهلوست و ضمیر «او» می تواند به هر كدام از دو نفر یاد شده (معاویه و علی علیه السلام) برگردد. (م)
    37. رجال الكشّی:123/285/1.
    38. اشاره به آیه 14 و 15 از سوره «الرحمن» است كه در آن، خلقت انسان را از خاك و خلقت جن را از زبانه آتش دانسته است و گفتنی است كه شیطان نیز به تصریح قرآن، جن است و از آتش. (م)
    39. العقد الفرید:355/3.
    40. تاریخ الطبری:188/5.
    41. برخی در اصل واقعه درآمدن عقیل بر معاویه تردید كرده اند و این متن را از جهاتی مخدوش می دانند.(م)
    42. در متن كتاب، «القضیب الأحمر والعمود الأسود» آمده كه بر اساس احادیث نبوی، كنایه از درختی بهشتی است. این درخت، با تمسّك به ولایت علی علیه السلام برای انسان، كاشته می شود (ر. ك:بحار الأنوار:269/39 و 81/40 و 100/43).
    43. مروج الذهب:46/3.